چه با آن نوگل بستان زهرا  شد، خدا داند

كه رفت از هوش و شد مدفون و آنجا بسترى دارد

حسين بن على در شام ويران دخترى دارد

به كنج شام ويران دختر نيك اخترى دارد

عزيزى ، دلبرى ، شيرين زبانى ، ماه رخسارى

لطيفى ، نازنينى ، گلرخى ، مه پيكرى دارد

به كنج شام و در يك خانه تاريك و ويرانه

در اين ويران سرا گنجى و گنجش گوهرى دارد

سه ساله دختر مظلومه سلطان مظلومان

رقيه رو در آنجا بين چه عالى محضرى دارد

اگر صحن و رواق او ندارد ظاهرا وسعت

ولى اين جاى كوچك در نظر زيب و فرى دارد

چو دربار سلاطين معظم آن همايون فر

به دربار همايونش كتاب و دفترى دارد

ز يك سو جمع باشد گرد هم قنداق و گهواره

به سمت ديگرى كاخ رفيعش منبرى دارد

شهادت مى دهند قنداقه و گهواره بر خرديش

دهد منبر گواهى كو مقام اكبرى دارد

به دقت گر ببينى آستان اقدس او را

گواهى مى دهى كه آنجا رواق منظرى دارد

ضريح و بارگاه قدسى آن دختر والا

به چشم اهل معنى ، معنى والاترى دارد

ولى اين دختر مظلومه هم در شام بدفرجام

ز جور شام ويران سرنوشت ديگرى دارد

ز دشت كربلا و كوفه آمد شام و در اين جا

چه آمد بر سر او، قصه حزن آورى دارد

شبى مى پرسد از عمه كه بابايم كجا رفته ؟

سفر هر چند طولانى است ، آن هم آخرى دارد

چو از زينب جواب مثبتى نشنيد آن دختر

ز آه و شيونش آن شب خرابه محشرى دارد

يزيد دون چو بشنيد اين غريو از خواب شد بيدار

: بگفتا: چيست اين غوغا كه بر جان اخگرى دارد؟

جوابش داد حاجب كاين هياهو از اسيران است

نوا از دخترى باشد كه حال مضطرى دارد

پدر مى خواهد و از دورى او مى كند شيون

ز فرط غصه و غم جسم زرد و لاغرى دارد

چه با آن نوگل بستان زهرا شد، خدا داند

كه رفت از هوش و شد مدفون و آنجا بسترى دارد

يزيد و بارگاه قدرتش برچيده شد از بيخ

عمل چون بد بود بى شبهه و شك كيفرى دارد

بريزد (پيروى ) از پرده دل خون و مى نالد

ز فقدان ((رقيه )) در دل خود آذرى دارد