رانده‌ام‌ از ديدة‌ مجروح‌ امشب‌ خواب‌ را

ميهمان‌ ديده‌ كردم‌ تا سحر مهتاب‌ را

گرچه‌ بي‌ فيض‌ از حضور يار بودم‌

مدتي‌ كرده‌ام‌ آرام‌ با يادش‌ دل‌ بي‌ تاب‌ را

دُرِّ درياي‌ ولايم‌ ساحل‌ اميد كو؟

مُردم‌ از بس‌ خورده‌ام‌ شلاِق اين‌ گرداب‌ را

شد حديث‌ رزم‌ من‌ افزون‌تر از جنگاوران‌

گرچه‌ طفلم‌ من‌ ندارم‌ قدمت‌ اصحاب‌ را

پاي‌ مجروحم‌ ندارد تاب‌، برخيزم‌ ز جا

اي‌ پدر سيلي‌ نبرده‌ از سرم‌ آداب‌ را

باغبان‌ عشق‌ رفتي‌ تا بهشت‌ آرزو

دست‌ گلچين‌ از چه‌ دادي‌ غنچه‌ شاداب‌ را

اجر ذكرت‌ را رخم‌ از ضربة‌ سيلي‌ گرفت‌

پاك‌ كن‌ با دست‌ خود از چهره‌ام‌ خوناب‌ را

طاق ابروي‌ تو محراب‌ نماز عمه‌ بود

اي‌ پدر جان‌ كي‌ شكسته‌ حرمت‌ محراب‌ را

تشنه‌ مي‌ميرم‌ به‌ ياد كام‌ عطشانت‌ پدر

تا كنم‌ رسواي‌ داغ‌ تو به‌ عالم‌ آب‌ را