قامت دين راست شد زان بي‌نظير

دختري دارم در عالم بي‌نظير

از كرامت عالمي را دستگير

با وجودي‌كه سه ساله دختر است

ليك از غم‌هاي من گرديده پير

در ميان دختران قافله

بود مأموريت او بس خطير

در خرابه تا اَبد آباد كرد

دين و قرآن را به طرزي چشم‌گير

خواب را از چشم دژخيمان ربود

چون‌كه مي‌غرّيد همچون ماده شير

با طنين صوت زينب گونه‌اش

نيمه‌شب لرزاند كاخ آن امير

چون سرم را در طبق ببريده ديد

شد ز شرم روي بابا سر به زير

با سر من بيعتي جانانه كرد

زنده شد آيات صحراي غدير

ديدم آن‌جا چهره‌ي زهرايي‌اش

در خسوف پنجه‌ي دشمن اسير

قامتش خم زير بار غم ولي

قامت دين راست شد زان بي‌نظير

با تني مضروبه جان داد و نرفت

زير بار ظلم و جور، آن دلپذير

ناله‌هاي چاره‌سازش تا ابد

زنده مي‌ماند در عالم چون سفير