باز اين دل ديوانه ام خواهد كه بد مستي كند

خواهد كه بدمستي كند وز سينه ام جستي كند

بيرون در آيد از قفس فرياد بالستي كند

پس باخبر از مقدم جانان اين هستي كند

گويد سخن از دلبري كو ميبرد با دلبري

از دلبران دل ربا دل را به صد افسون گري

امشب نميدانم چرا دل بيقراري ميكند

امشب دلم دوري مدام از هوشياري ميكند

دائم كنار خم مي پيمانه داري ميكند

گويا نظر بر عارض سيمين عزاري ميكند

كو اينچنين مستانه بر لب ميكشد پيمانه را

سر ميكشد پيمانه را مات است او جانانه را

تنها نه اين دل سر خوش از ميلاد جانان آمده

شوري غريب از يمن او در ملك امكان آمده

هر اندليب از عشق او مست و غزل خوان آمده

هر غنچه اي از شوق او مسرور و خندان آمده

خوانند ذرات جهان با صد شرف اين نغمه را

شد عيد ميلاد گل زهرا و ختم الاوصيا

فردا زمين پر غلغله از هور و قلمان مي شود

چون وجه رب العالمين فردا نمايان مي شود

فرياد يا مهدي به پا تا عرش رحمان ميشود

بر عرش دلها يوسفي فردا سليمان ميشود

فردا معطر عالمين از بوي نرگس مي شود

چون پايتخت كبريا دامان نرجس ميشود