غنچه کربلا ، شد افسرده

نوگل باغ عشق ، پژمرده

نازنين گوهر حسين است اين

گر عدويش به هيچ نشمرده

شيرخوار است و ، مادرش بي شير

تشنگي ديگرش توان برده

بانوان ، گرد گاهواره او

همه گريان و ، زار و افسرده

نظم آن پايگاه صبر و قرار

ديگر از حال او بهم خورده

گه رقيه ، گهي رباب ، او را

اشک افشان ، به سينه افشرده

برد آخر پدر به ميدانش

با دلي داغدار و آزرده

دهدش تا که جرعه آبي

لاجرم سوي دشمنان برده

آه ، آمد حسين و ، اصغر را

برده عطشان و ، تشنه آورده

آب شد قلب زينب از اين داغ

شد علي کشته ، آب ناخورده

خون آن کودک شهيد نوشت :

زنده ام ، گرچه پيکرم مرده

اصغر آن مهر کوچکي که حسان

زير امضاي عاشقان خورده