من از عشق تو مستم

ببین بسته دو دستم

سر بامــــــــــم و اما

دعاگوی تو هستم

پریشان شده مهمان

میا کوفه حسین جان

خریــــــــــــدار ندارم

به کس کار ندارم

به غیر از درو دیوار

دگـــــــر یار ندارم

دلم تنگ شده تنگ

زخون شد رخ من رنگ

در این شهر پر از غم

شده مونس من سنگ

مرا دست ببندید

هر آنگونه پسندید

ولی بر غم زینب

در این شهر نخندید

میا کوفه حسین جان

پریشان شده مهمان