همچو ماه چهارده شب تا ترا در بر گرفتم

ای سر خونین من امشب زندگی از سرگرفتم

هر یک از عشّاق عالم برنگاری دل سپردند

من به وقت جان سپردن چون توئی دلبر گرفتم

تا نوید وصل رویت عمة مظلومه­ام داد

از همه خوبان عالم وز دلم دل برگرفتم

گرچه خود ماه حجازم در عراق اندر محاقم

می ندانم خط سیرم از کدام اختر گرفتم

تا بدشت کربلا گلزار عمر تو خزان شد من

گلاب غم شب و روز از دو چشم تر گرفتم

یاد باد آنشب که اندر کربلا بر قتلگاهت

بر سراغت آمدم شام غریبان در گرفتم

ای سلیمان دو گیتی کس نداد از تو سراغم

من سراغت هر چه از انگشت و انگشتر گرفتم

میهمان بودی بخولی با سر خونین در آن شب

از همان شب من برویم رنگ خاکستر گرفتم

صبح شد اما چه صبحی تیره تر از شام تیره

عازم شامات گشتم دامن مادر گرفتم

رأس خونینت بنوک نیزه دیدم مویه کردم

مو نکندم زانکه قول حجّت داور گرفتم

در وداع واپسینت مو نکندن را سپردی

درّ حرفت را بگوشم چون در و گوهر گرفتم

زار و خسته دلشکسته پشت ناقه دست بسته

تا بشام از سوز آهم سوختم آذر گرفتم

دشمنان در راه شامم آنقدر زد تازیانه

از سرم تا پا بجانت رنگ نیلوفر گرفتم

آنقدر در گوشة ویرانه نالیدم شب و روز

خورد و خواب و راحتی از آل پیغمبر گرفتم

چهره­ام از سیلی خولی چنان گلرنگ گردید

گوئیا در پیش چشمم لالة احمر گرفتم

حق ببخشد عمه­ام زینب بسی زحمت کشیده

ای بسا شب دامن آن بیکس و مضطر گرفتم

گفتمش خوابم نمیآید بروی خاک تیره من

که عادت هر زمان بر بالش و بستر گرفتم

که بروی سینه­اش خواباند و گه اندر کنارش

که ز زلفش بوی خون طرّه اکبر گرفتم

خال هندی علی اکبر گهی آمد بیادم

آتش دل مشتعل شد سینه را مجمر گرفتم

گاه یاد از اصغر ششماهه کردم

خواب دیدم باز در آغوش خود قنداقة اصغر گرفتم

عالمی قبل از شرفیابی زهجرت داشتم من

لیک با تشریف وصلت عالمی دیگر گرفتم

افضلی شد ای (حسین) بر همین اشعار بانی

نام آن نیکو سیر را زینت دفتر گرفتم